English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (5947 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interpret U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
interpreted U ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interpreting U ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interpret U ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interprets U ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
to provide interpretation [for somebody] [from/into a language] U ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to act as interpreter [for somebody] [from/into a language] U ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to interpret [for somebody] [from/into a language] U ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
rationalizes U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
justifies U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
justifying U توجیه کردن هم تراز کردن
justify U توجیه کردن هم تراز کردن
justifies U توجیه کردن هم تراز کردن
orients U توجیه کردن
vindicated U توجیه کردن
justifies U توجیه کردن
orienting U توجیه کردن
legitimatize U توجیه کردن
briefings U توجیه کردن
justify U توجیه کردن
briefing U توجیه کردن
legitimizing U توجیه کردن
legitimized U توجیه کردن
legitimised U توجیه کردن
legtimize U توجیه کردن
orientation U توجیه کردن
orient U توجیه کردن
vindicating U توجیه کردن
vindicates U توجیه کردن
legitimizes U توجیه کردن
vindicate U توجیه کردن
legitimize U توجیه کردن
legitimization U توجیه کردن
legitimising U توجیه کردن
legitimises U توجیه کردن
justifying U توجیه کردن
verbalises U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizing U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalized U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalised U بصورت شفاهی بیان کردن
rationalising U عقلا توجیه کردن
rationalises U عقلا توجیه کردن
rationalize U عقلا توجیه کردن
rationalized U عقلا توجیه کردن
rationalizes U عقلا توجیه کردن
rationalizing U عقلا توجیه کردن
rationalised U عقلا توجیه کردن
map orientation U توجیه کردن نقشه
talk out U بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
orient U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
translet U ترجمه کردن
to do into U ترجمه کردن به
put U ترجمه کردن
puts U ترجمه کردن
putting U ترجمه کردن
translate U ترجمه کردن
translated U ترجمه کردن
translates U ترجمه کردن
translating U ترجمه کردن
teutonize U به المانی ترجمه کردن
mistranslate U ترجمه غلط کردن
retranslate U دوباره ترجمه کردن
literalize U تحت اللفظی ترجمه کردن
render U ارائه دادن ترجمه کردن
rendered U ارائه دادن ترجمه کردن
renders U ارائه دادن ترجمه کردن
paraphrasing U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrase U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
to translate something [from/into a language] U ترجمه [نوشتنی] کردن چیزی [از یک زبان یا به زبانی]
interpretations U تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
interpretation U تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
lexical analysis U مرحلهای در ترجمه برنامه که نرم افزار کامپایل یا ترجمه کلمات کلیدی برنامه را با دستورات که ماشین جایگزین کند
jargonize U بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
machine U تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machined U تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machines U تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
by word of mouth U شفاهی
viva voce U شفاهی
parol U شفاهی
nuncupatory U شفاهی
nuncupative U شفاهی
vivas voce U شفاهی
orals U شفاهی
verbal U شفاهی
oral U شفاهی
parol arrest U جلب شفاهی
simple contract U قرارداد شفاهی
verbal agreement U موافقت شفاهی
oral evidence U دلیل شفاهی
gentlemen's agreement U قرارداد شفاهی
parol evidence U شهادت شفاهی
oral evidence U شهادت شفاهی
oral test U ازمون شفاهی
interpreter U مترجم شفاهی
interpreters U مترجم شفاهی
parol promise U قرارداد شفاهی
nonverbal U غیر شفاهی
verbalization U بیان شفاهی
parol arrest U توقیف شفاهی
voice U شفاهی صوتی
unwritten U غیرکتبی شفاهی
voicing U شفاهی صوتی
voices U شفاهی صوتی
vocabular U زبانی شفاهی
viva report U گزارش شفاهی
unwritten U بطور شفاهی
interlocutory decree U حکم شفاهی
viva voting U رای شفاهی
viva voting U گزارش شفاهی
vivas voce U امتحان شفاهی
nuncupative will U وصیت شفاهی
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
base line U خط توجیه
comebacks U توجیه
comeback U توجیه
justification U توجیه
justifications U توجیه
orienting line U خط توجیه
rationale U توجیه
briefings U توجیه
briefing U توجیه
rationalization U توجیه
orientation U توجیه
catechesis U تعالیم مذهبی شفاهی
word of mouth U صدای کلمه شفاهی
replying U جواب شفاهی دفاعیه
reply U جواب شفاهی دفاعیه
replies U جواب شفاهی دفاعیه
replied U جواب شفاهی دفاعیه
oral information U اطلاعات گفتاری [شفاهی]
viva voce U شفاها امتحان شفاهی
vindicatory U وابسته به توجیه
unwarrantable U توجیه نکردنی
self justification U توجیه خویشتن
rationalization U توجیه عقلی
intellectualization U توجیه عقلی
justifiability U توجیه پذیری
justifiable U قابل توجیه
economic justification U توجیه اقتصادی
justifier U توجیه کننده
justifiable U توجیه پذیر
interpretability U قابلیت توجیه
justificatory U توجیه امیز
vindicator U توجیه کننده
ready room U اطاق توجیه
assumed orientation U توجیه فرضی
orienting station U ایستگاه توجیه
economic feasibility U توجیه اقتصادی
map orientation U توجیه نقشه
vindicative U مربوط به توجیه
selfjustification U توجیه خود
unwarranted U توجیه نکردنی
orienting angle U زاویه توجیه
cabbala U حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
simple content debt U دین ناشی از قرارداد شفاهی
cabala U حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
cabbalah U حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
justifiable homicides U قتل قابل توجیه
justifiable homicide U قتل قابل توجیه
sink in <idiom> U توجیه شدن چیزی
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
oral trade test U ازمون شفاهی از اطلاعات عمومی افراد
directed net U شبکه توجیه شده مخابراتی
compass bearing U زاویه توجیه قطب نما
holophrastic U توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
assumed orientation U توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
barrister U وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barristers U وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
declinator U سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
The officers were brifed on (about) the detailes. U افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
dialectic U هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history Forum search
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
2Some of my translations are missing !
2Some of my translations are missing !
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com